سازنده انواع درب آکاردئونی با رنگ آمیزی، نصب و حمل رایگان

۳ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

کاوه آهنگر

خیزش کاوه آهنگر

رمز و راز و در پرده سخت گفتن درونمایه زبان اسطوره ایست. این زبان ذهن انسان را از ظاهر به باطن معطوف میکند و از گذشته ها به حال و از حال به آینده توجه میدهد و به درستی که بیانگر آرزوها ایدآل ها و آرمانهای یک قوم است. اسطوره ها غایت آرزوهای اقوام و آنچه ایشان به آن عشق میورزند و دوست میدارند تعریف میکند. شناخت اسطوره ها شناخت آرمانهاست و بی شک کاوه آهنگر از پرآوازه ترین اسطوره های پارسیست.

 

ماجرای ضحّاک ماردوش از شنیدنی ترین داستانهای شاهنامه اثر حکیم ابو القاسم فردوسی، این شاعر آزاده ایرانی است که در آن به کاوه آهنگر اشاره میشود و فردوسی این شخصیت را دوباره میپروراند تا امروز ما از آزادگی و دادگری کاوه درس بگیریم و زیر پرچم ستم و بیداد نرویم. باهم به مروری کوتاه بر این داستان میپردازیم.

مرداس از فرمانروایان قدرتمند عربی بود که پسری بد گوهر و بد ذات به نام ضحّاک داشت. ضحّاک با همفکری شیطان که در لباس پیرمردی خیرخواه بر او آشکار میشود، پر انگیزه به کشتن پدر و رسیدن به قدرت و فرمانروایی میشود و پدرش را که در حال نیایش از پای در می آورد.

ضحّاک این چنین بر تخت شاهی و فرمانروایی نشست میکند و به مدت هزار سال حکم رانی میکند. دوران حکومت ضحّاک دورانی تیره و سیاه بود. خرافات و گزند بر خرد و راستی چیره گر شده بودند و بیداد و پلیدی ایران زمین را فرا گرفته بود. شیطان روزی در لباس آشپز به دربار می آید. بعد از اینکه چیره دستی شیطان در خوالیگری بر درباریان آشکار میشود وی را به آشپزخانه دربار راه می یابد. شیطان پاداش خود را برای مهارتش در خوالیگری بوسه زدن بر شانه های پادشاه- ضحّاک میخواند و درباریان به وی اجازه میدهند که شانه های ضحّاک را ببوسد.

از جای بوسه ای که شیطان بر شانه های ضحّاک میزند دو مار میرویند. ضحّاک درمانده به دنبال پزشک بود که شیطان اینبار در لباس پزشک برای تیمار وی آشکار شده و به او میگوید که باید هر روز مغز دو جوان را برای آن دو مار پخت کنند و به آنان بخورانند. 

دژخیمان ضحّاک برای زنده نگاهداری ماران ضحّاک روزانه دو جوان را از پارسیان بر میگزیدند و میکشتند. این کشتار بر پارسیان گران افتاد و دو دلیرمرد یکی ارمایل و دیگری گرمایل به چاره اندیشی بر آمدند. بعد از راه یابی به دربار ضحّاک به خوالیگری پرداختند. چون دژخیمان دو جوان به نزد ایشان می آوردند یکی را رهایی میدادند و به او بز و میش میدادند تا راه دشت و کوه را پی گیرند و دوباره به دست دژخیمان ضحّاک نیافتند. به گفته فردوسی کردهای امروزی از همان تخمه و نژاد از همان جوانان نجات یافته از دست دژخیمان ضحّاک به دست دو خوالیگر پارسی هستند. خوالیگران به ناچار جوان دیگر را قربانی میکردند و به مارهای ضحّاک خوراکی از مغز انسان و گوسفند میدادند. بنابر این شمار قربانیان مارهای ضحّاک از شصت نفر در ماه به سی نفر در ماه رسید.

شبی ضحّاک که در کنار ارنواز یکی از دختران جمشید-پادشاه ایران زمین قبل از ضحّاک که وی به نزد خود آورده بود خوابیده بود، که خوابی آشفته وی را با نعره ای از خواب پرانید. ضحّاک رویای خود را چنین بازگو میکند که سه مرد جنگی به وی حمله بودند، و او را کت بسته در مقابل مردم به سوی دماوند میراندند. اختر شناسان و موبدان را از ترس یارای تعبیر خواب ضحّاک نبود، اما سرانجام به او گفتند که تاج و تخت او دیر نخواهد پایید. چون فریدون بالغ شود و به مردی رسد با گرز پولادین و گاونشانش را که نشان خاندان اثفیان است بر سر تو خواهد کوبید و تورا به خواری خواهد بست و بر تخت تو خواهد نشست. ضحّاک پرسید کینه او از چیست؟ و به او گفتند که پدر فریدون و گاوی به نام برمایه که دایه او نیز باشد به دست تو کشته خواهند شد و این کشتار تو کینه ای سخت بر دل فریدون خواهد افکند. ضحّاک با شنیدن این سخنان از هوش رفت و از آن روز به بعد دیگر آرام و قرار نداشت و هراسیمه به دنبال فریدون میگشت تا او را نیست کند.

آبتین پدر فریدون در هنگام گریز به دست دژخیمان ضحّاک کشته میشود و فرانک مادر فریدون وی را در روستای ورک در ناحیه لاریجان مازندران به دنیا می آورد. فرانک هراسان فریدون را به نگهبان مرغزاری میسپارد و از او میخواهد که فریدون را تیمار کند. فریدون سه سال از برمایه گاوی که هر موی او همچون طاووس نر از یک رنگ بود شیر میخورد، تا اینکه همه جا صحبت از این گاو میشود و ضحّاک از این مکان آگاه میشود. پس فرانک به دنبال فریدون می آید و اورا به البرز کوه میبرد تا از گزند ضحّاک به دور باشد. فریدون در البرز کوه به دست پیرمردی سپرده میشود تا اورا پدر و نگاهبان باشد. ضحّاک در این میان به آن 
مرغزار میرود و برمایه را میکشد و خانه آبتین را به آتش اهریمنی خویش میسوزاند.

فریدون بعد از شانزده سال سراغ مادرش را میگیرد و از البرز کوه به نزد فرانک می آید تا از او در مورد خودش سوال کند. فرانک برای او تمامی آنچه بر ایشان گذشته داستان میکند و به او میگوید که پدرش آبتین خردمندی بی آزار از نژاد تهمورث بوده و از نسل پادشاهان بوده است و به دست ضحّاکیان کشته و از مغزش برای ماران ضحّاک خورش درست شده است. فریدون بعد از آگاهی یافتن از سرگذشت خود بسیار خشمگین میشود و به مادر میگوید که شمشیر بر دست خواهد گرفت و ضحّاک را از تخت پایین خواهد کشید، اما مادر به او هشدار میدهد که ضحّاک قدرتمند است و سپاهی بزرگ و نیرومند دارد و از او میخواهد که جهان را با بینشی فراتر از بینش جوانی اش ببیند تا سر خود را بیهوده و به خامی بر باد ندهد.

ضحّاک همچنان از فریدون هراسان بود و از هراس وی شب و روز نداشت. سرانجام برای مشروعیت بخشیدن به حکومت اهریمنی خویش بزرگان و مهتران را فراخواند و از آنان خواست که بر نوشته ای گواهی دهند که ضحّاک جز نیکی و داد نجسته و نخواسته است. بزرگان و پیران در حال گواهی دادن بودند که به ناگاه فریادی از میان جمعیت برمیخیزد و جمعیت را خروش و هم همه ای می افتد. کاوه آهنگر به ضحّاک میخروشد که من کاوه دادخواه، آهنگری بی آزار هستم و تورا نیکخواه و دادگر نمیدانم. کاوه با جسارت به ضحّاک میگوید که اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا همه رنج و سختی آن بر گردن ماست؟. وی به ضحّاک میخروشد که مغر فرزندان من خوراک ماران تو شده اند و اکنون هم یکی از پسران من در نزد تو گرفتار است. ضحّاک که هرگز نمی اندیشید مردی با چنین زهره و گفتاری به وی آنچنان بخروشد، سراسیمه دستور میدهد فرزند وی را آزاد کنند و به وی بازگردانند. کاوه روی به پیران و بزرگان که در حال گواهی دادن به دادگری ضحّاک بودن میکند و میخروشد که شما دل به ضحّاک سپرده اید و ز یزدان ترسی به دل و شرمی به سر ندارید و بسوی دوزخ روانه اید که ایگونه نا دادگرانه گواه بر دادگری ضحّاک میشوید. کاوه میگوید من نه بر این گواهی پوچ گواهی میدهم نه از ضحّاک هراسی دارم و گواهی را پاره کرده بر زیر پای می افکند و از مجلس خارج میشود. اطرافیان ضحّاک تعجب زده از وی میپرسند که چرا به کاوه هیچ نگفت و به او اجازه چنین جسارتی را داد اما ضحّاک میگوید گفتار کاوه آنچنان او را هراسان و آشفته کرد که تو گوئی کوهی آهنین میان من و او پدید آمد و من نتوانستم هیچ بگویم.

پس از آنکه کاوه از مجلس ضحّاک خارج شد مردم به دور وی گرد آمدند. کاوه برخروشید و آواز دادخواهی سرداد و مردمیان را به دادخواهی و ظلم ستیزی فراخواند. کاوه پیشبند چرمی آهنگری خود را به در می آورد و بر سر نیزه ای میکند. نیزه ای که بر آن چرم آهنگری کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسی به درفش کاویانی نامدار است و نشانه وطنپرستی و ناسیونالیسم ایرانی است. کاوه از مردم میخواهد که فریدون را حمایت کنند و بر ضحّاک بشورند. همان چرم بر نیزه بی ارزش سبب خیر شد و ضحّاکیان را از دادخواهان جدا کرد، و این همان کاری است که پرچم شیر و خورشید خواهد کرد!

مردم به نزد فریدون رفتند و فریدون چرم برنیزه را به فال نیک گرفت و به ابریشم روم و زربافت و گوهرهای سرخ و زرد و بنفش بیاراست. از آن پس هر کس به پادشاهی ایران زمین میرسید درفش کاویانی را با گوهری نو می آراست.

فریدون چون روزگار را بر ضحّاک آشفته میبیند کلاه کیانی به سر میکند و نزد مادر می آید به او میگوید که به سوی میدان خواهد رفت و از مادر میخواهد که برایش نیایش کند. فرانک فریدون را به دادار پاک میسپارد و از او میخواهد که فرزندش را از بدی و پلیدی به دور نگه دارد. فریدون به دو برادر خود کیانوش و شادکام میگوید که روز پیروزی دور نیست و تاج تهمورث و جمشید را باز پس خواهیم گرفت، و ایران را دوباره پر از داد خواهیم کرد. فریدون آهنگران را فرا میخواند و نقش گرزی گاو نشان را برروی خاک مینگارد تا ایشان از روی آن نگارش گرزی گاونشان برایش بسازند. آهنگرانی چیره دست گرز گاونشانی را برای فریدون میسازند

در خرداد روز (روز ششم ماه) فریدون با سپاهیان به جنگ ضحّاکیان میرود. از اروند رود میگذرد به دژ ضحّاک در بیت المقدس میرسد و بدان راه میابد اما ضحّاک را نمی یابد، زیرا وی برای اینکه پیشگویی فالگیران درست از آب در نیاید به هندوستان رفته بود. کندرو دست نشانده ضحّاک در بیت المقدس می آید و فریدون را می ستاید، اما شبانه راه هندوستان به پیش میپگیرد و به نزد ضحّاک میشود. ضحّاک را از آنچه بر او رفته آگهی میدهد. ضحّاک با سپاهی از بیراهه به دژ می آید اما به اسارت فریدون در می آید. به فریدون الهام میشود که وقت نیستی و نابودی ضحّاک هنوز فرانرسیده، پس اورا دست بسته و خوار به لاریجان و سپس البرزکوه میبرد و در غاری که بن آن ناپیدا بود می آویزد.

روز پیروزی فریدون بر ضحّاک روزیست که جشن مهرگان در آنروز برگذار میشود. مهرگان جشنی است که در آن سپیدی بر سیاهی و جهل پیروز میشود و روزیست که ایرانیان آزادی و رهایی از ستم ظالمان و ضحّاکیان و پیروزی نیکی بر پلیدی را جشن میگیرند.

--------------------------------------------

دادخواهی کاوه به قلمی دیگر:

‌در همین هنگام خروش و فریادی در بارگاه برخاست و مردی پریشان و دادخواه دست بر سر زنان پیش آمد و بی پروا فریاد برآورد که «ای شاه ستمگر، من کاوه ام، کاوه آهنگرم. عدل و داد تو کو؟ بخشندگی و رعیت نوازیت کجاست؟ اگر تو ستمگر نیستی چرا فرزندان مرا به خون می کشی؟ من هجده فرزند داشتم. همه را جز یک تن، گماشتگان تو به بند کشیدند و به جّلاد سپردند. بداندیشی و ستمگری را اندازه ایست. بتو چه بدی کردم که برجان فرزندانم نبخشیدی؟ من آهنگری تهیدست و بی آزارم، چرا باید از ستم تو چنین آتش بر سرم بریزد؟ چه عذر داری؟ چرا باید هفده فرزند من قربانی ماران تو شوند؟ چرا دست از یگانه فرزندی که برای من مانده است برنمی داری؟ چرا باید این تنها جگرگوشه من، عصای پیری من، یگانه یادگار هفده فرزند من نیز فدای چون تو اژدهائی شود؟»

ضحاک از این سخنان بی پروا به شگفت آمد و بیمش افزون شد. تدبیری اندیشید و چهره مهربان بخود گرفت و از کاوه دلجوئی کرد و فرمان داد تا آخرین فرزند او را از بند رها کردند و باز آوردند و به پدر سپردند. آنگاه ضحاک به کاوه گفت «اکنون که بخشندگی ما را دیدی و دادگری ما را آزمودی تو نیز باید این نامه را که سران و بزرگان در دادجوئی و نیک اندیشی من نوشته اند گواهی کنی.» 

شوریدن کاوه

کاوه چون نامه را خواند خونش بجوش آمد. رو به بزرگان و پیرانی که نامه را گواهی کرده بودند نمود و فریاد برآورد که «ای مردان بد دل و بی همت، شما همه جرأت خود را از ترس این دیو ستمگر باخته و گفتار او را پذیرفته اید و دوزخ را به جان خود خریده اید. من هرگز چنین دروغی را گواهی نخواهم کرد و ستمگر را دادگر نخواهم خواند.» سپس آشفته بپاخاست و نامه را سر تا به بن درید و بدور انداخت و خروشان و پرخاش کنان با آخرین فرزند خود از بارگاه بیرون رفت. پیشگیر چرمی خود را بر سر نیزه کرد و بر سر بازار رفت و خروش برآورد که «ای مردمان، ضحاک ماردوش ستمگری ناپاک است. بیائید تا دست این دیو پلید را از جان خود کوتاه کنیم و فریدون والانژاد را به سالاری برداریم و کین فرزندان و کشتگان خود را بخواهیم. تاکی بر ما ستم کنند و ما دم نزنیم؟» 

سالاری فریدون

سخنان پرشور کاوه در دل ها نشست. مردمی که از بیداد ضحاک بجان آمده بودند در پی کاوه افتادند و گروهی بزرگ فراهم شد. کاوه با چرمی که بر سر نیزه کرده بود از پیش می رفت و گروه دادخواهان و کین جویان در پی او می رفتند، تا بدرگاه فریدون رسیدند.

فریدون نگاه کرد و دید گروهی خروشان و دادخواه و پُر کینه از راه می رسند و کاوه آهنگر با چرم پاره ای که بر سر نیزه کرده از پیش می آید. فریدون درفش چرمین را به فال نیک گرفت. به میان ایشان رفت و به گفتار ستمدیدگان گوش داد. نخست فرمان داد تا چرم پاره کاوه را با پرنیان و زر و گوهر آراستند و آنرا «درفش کاویانی» خواندند. آنگاه کلاه کیان بسر گذاشت و کمر برمیان بست و سلاح جنگ پوشید و نزد مادر خود فرانک آمد که «مادر، روز کین خواهی فرا رسیده. من به کارزار می روم تا به یاری پزدان پاک کاخ ستم ضحاک را ویران کنم. تو با خدا باش و بیم بدل راه مده.»

چشمان فرانک پُر آب شد. فرزند را به یزدان سپرد و روانه پیکار ساخت.

گاو گرز سر

فریدون دو برادر داشت ازو بزرگتر بودند. چون آماده نبرد شد نخست نزد برادران رفت و گفت «برادران، روز سرفرازی ما و پستی ضحاک ماردوش فرا رسیده. در جهان سرانجام نیکی پیروز خواهد شد. تاج و تخت کیانی از آن ماست و بما باز خواهد گشت. من اکنون به نبرد ضحاک می روم. شما آهنگران و پولادگران آزموده را حاضر کنید تا گرزی برای من بسازند.» برادران به بازار آهنگران رفتند و بهترین استادان را نزد فریدون آوردند. فریدون پرگار برداشت و صورت گرزی که سر آن مانند سر گاومیش بود برزمین کشید و آهنگران بساختن گرز مشغول شدند. چون گرز گاوسر آماده شد فریدون آنرا بدست گرفت و بر اسبی کوه پیکر نشست و به سرداری سپاهی که از ایرانیان فراهم شده بود و دمبدم افزوده می شد روی به جانب کاخ ضحاک نهاد. 

فرستاده ایزدی

بادلی پر کین و رزمجو در پیش سپاه می تاخت و منزل به منزل می آمد تا شامگاه شد. آنگاه سپاه، بنه افکند و فریدون فرود آمد. درتیرگی شب جوانی خوب روی پری وار نزد او خرامید و با او سخن گفت و راه گشودن طلسم های ضحاک و باز کردن بندها را به وی آموخت. فریدون دانست که آن فرستاده ایزدی است و بخت با وی یار است. شادان شد و چون خورشید برآمد روی به جانب ضحاک گذاشت.

چون به کنار اروند رود رسید به رودبانان پیغام داد تا زورق و کشتی بیاورند و سپاه او را از آب بگذرانند. رئیس رودبانان عذر آورد که بی اجازه ضحاک نمی تواند فرمان بپذیرد. فریدون خشمگین شد و براسب نشست و بی پروا برآب زد. سرداران و سپاهیان وی نیز چنین کردند. رودبانان پراکنده شدند و به اندک زمانی فریدون با سپاه خود از رود گذشت و به خشکی رسید و به جانب شهر تاخت. 

گشودن کاخ ضحّاک

‌چون به یک میلی شهر رسید کاخی دید بلند و آراسته که سر برآسمان داشت و چون نو عروسی زیبا بود. دانست که کاخ ضحاک ستمگرست. گرز گاوسر را بدست گرفت و پا در کاخ گذاشت. ضحاک خود در شهر نبود. نگهبانان کاخ چون نره دیوان پیش آمدند. فریدون گرز برسر آنها کوفت و آنان را از پای درآورد. همچنان پیش می رفت و یاران ضحاک را برخاک می‌انداخت تا به بارگاه رسید. تخت ضحاک آنجا بود. تخت را بدست آورد و برآن نشست. سپاهیان فریدون نیز در کاخ ضحاک جا گرفتند.

آنگاه فریدون به شبستان ضحاک که دختران خوب روی درآن گرفتار بودند درآمد و شهرنواز و ارنواز دختران جمشید را که از ترس هلاک رام ضحاک شده بودند بیرون آورد. دختران جمشید شادی کردند و اشک بر رخسار افشاندند و گفتند «ما سال ها در پنجه ضحاک دیوخو اسیر بودیم و از ماران او رنج می بردیم. اکنون یزدان را سپاس که بدست تو آزاد شِدیم.»

فریدون به تخت نشست و شهرنواز و ارنواز را بر راست و چپ خود نشاند و نوید داد که به زودی پی ضحاک را از خاک ایران خواهد برید. 

گزارش کندرو به ضحّاک ‌

کلید گنج های ضحاک بدست مردی بود بنام «کندرو» که با آنکه بیدادگری را چندان دوست نمی داشت نسبت به ضحاک بسیار وفادار بود. کاخ ضحاک نیز بدست وی سپرده بود. چون به کاخ درآمد دید جوانی نیرومند و سرو بالا برتخت ضحاک نشسته و گرزی گاوسر بدست دارد و شهرنواز و ارنواز را نیز بر دوطرف خود نشانده و به شادی و رامش مشغول است.

کندرو آرام پیش رفت و نماز برد و فریدون را ثنا گفت و ستایش کرد. فریدون او را پیش خواند و فرمان داد تا بزمی بسازد و خواننده و نوازنده بخواند و خوانی رنگین فراهم کند.

کندرو فرمان برد و هرچه فریدون دستور داده بود فراهم کرد. اما چون بامداد شد پنهان براسب نشست و تازان به نزد ضحاک رفت و گفت «ای شاه، پیداست که بخت از تو روی پیچیده. سه جوان دلاور از کشور ایران با سپاه فراوان به کاخ تو روی آوردند. از آن سه آنکه کوچکتر است گرزی گران چون پاره ای کوه بدست دارد و خورشیدوار می‌درخشد و اوست که همه جا پای پیش می نهد و سروری دارد. به کاخ تو درآمد و برتخت نشست و همه کسان و پیروان تو فرمانبردار او شدند.»

ضحاک برگشتن بخت را باور نداشت. گفت «نگران مباش شاید اینان به مهمانی آمده اند. از آمدن آنان شاد باید بود.»

کندرو گفت «شاها، این چگونه مهمانی است که با گرز گاو سر به مهمانی می آید و آنرا بر سر نگهبانان قصر می کوبد و برتخت تو می نشیند و آئین ترا زیر پا می گذارد؟.»

ضحاک گفت «غمگین مباش، گستاخی مهمان را می توان به فال نیک گرفت.»

کندرو فریاد برآورد که «ای شاه، اگر این دلاور مهمان است با شبستان تو چه کار دارد؟ این گونه مهمانی است که زنان تو شهرنواز و ارنواز را از شبستان تو بیرون کشیده و با آنان راز می گوید و مهر می ورزد؟».

ضحاک چون این سخن بشنید چون گرگ برآشفت و در خشم رفت و برکندرو غضب کرد و زبان به دشنام گشود. سپس سراسیمه براسب نشست و با سپاهی گران از بیراهه روی به جانب فریدون گذاشت. 

نبرد ضحّاک و فریدون

چون ضحاک با سپاه خود به شهر رسید دید همه مردم شهر از پیر و جوان بر او شوریده و فریدون را به سالاری پذیرفته اند. مردمان چون از رسیدن سپاه ضحاک آگاه شدند یکباره برآنان تاختند. سپاهیان فریدون نیز به یاری آمدند. از بام و دیوار سنگ و خشت چون تگرگ بر سر سپاه ضحاک می ریخت. هنگامه جنگ چنان گرم شد که از گرد کارزار آسمان تیره گردید و کوه به ستوه آمد.

ضحاک برخود می پیچید و از رشک و حسد خون می خورد. وقتی دانست از سپاهش کاری ساخته نیست از لشکر جدا شد و پنهان به کاخ خود که بدست فریدون افتده بود درآمد. دید فریدون بجای وی فرمان می دهد و زر و گوهر می بخشد و ارنواز و شهرنواز نیز به خدمت او درآمده اند.

آتش رشکش تیزتر شد. خنجری آبگون از کمر برکشید و به جانب دختران جمشید شتافت تا آنان را هلاک کند. فریدون بیدار بود. چون باد فراز آمد و گرز گاوسر را برافراخت و سخت بر سر ضحاک کوفت. ترک ضحاک از آن ضربت سهمگین خرد شد و ستمگر ناتوان برخاک افتاد. فریدون خواست به ضربه دیگر او را نابود سازد که باز پیک ایزدی ظاهر شد و به فریدون گفت «او را مکش، او را در بند کن و در کوه دماوند زندانی ساز. زمان کشتن وی هنوز نرسیده.» 

ضحاک در زندان

‌پس فریدون بندی ازچرم شیر فراهم کرد و دست و پای ضحاک را سخت به بند پیچید و او را خوار و زار بر پشت اسبی انداخت و به جانب کوه دماوند برد. درآنجا غاری ژرف بود. فرمود تا میخ های کلان حاضر کردند و ضحاک بیدادگر را در غار زندانی ساخت و بند او را بر سنگ کوفت تا جهان از وجود ناپاکش آسوده باشد. آنگاه فریدون بزرگان و آزادگان را گرد کرد و گفت «ضحاک ستم بیشه سال ها جور کرد و مردم این دیار را به خاک و خون کشید و از آئین یزدان و رسم داد و نیکی یاد نکرد. یزدان پاک مرا برانگیخت که روی زمین را از آفت ستم او پاک کنم. خدا را سپاس که توفیق یافتم و برستمگر چیره شدم. ازمن جزنیکی و راستی و آئین یزدان پرستی نخواهید دید. اکنون همه کردگار را سپاس گوئید وسلاح جنگ را به یکسوگذارید وبسرخان ومان خود روید و آرام و آسوده باشید.»

مردمان شاد شدند و فرمان بردند. فریدون برتخت شاهی نشست و بداد و دهش پرداخت. رسم بیداد برافتاد و جهان آرام گرفت.

۲۸ آبان ۰۱ ، ۱۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پارسیان دژ

حفاظ پارسیان دژ

 

 

 

 

گروه صنعتی پارسیان دژ
تولید کننده انواع حفاظ شاخ گوزنی، حفاظ بوته ای و انواع حفاظ روی دیوار
ویژگی های منحصربفرد حفاظ روی دیوار  پارسیان دژ :
1-مشاوره و بازدید کاملا رایگان توسط کارشناس.
2-نصب سریع و آسان
3-قیمت مناسب
4-کیفیت بالا ( رنگ استاتیک - جوش co2 - میلگرد 10 - تراکم 14 ردیف)

+ رنگ آمیزی رایگان به انتخاب شما
برای درخواست مشاوره حضوری رایگان تماس بگیرید.

تماس با کارشناسان فروش(مشاوره رایگان) :    

۰۲۱-۵۵۷۷۶۶۰۴

۰۹۱۰۹۷۸۸۶۲۳

آدرس : تهران ، بازار آهن شاد آباد ،گروه صنعتی  پارسیان دژ

_____________________________________________________________________________

همه ما حفاظ هایی را بر بالای دیوار خانه و ویلا یا بر فراز پنجره ساختمان ها دیده ایم، اما شاید کمتر با نسل جدید این حفاظ های نرده ای آشنا باشیم.

نسل جدید حفاظ ها که در بازار بیشتر به اسم حفاظ بوته ای و حفاظ شاخ گوزنی شناخته شده است، هم زیبا تر است و هم امنیت بالاتری دارد یا به بیان دقیق غیر قابل عبور است. در مورد کالایی صحبت می کنیم که نه واردات دارد نه صادرات و نه نیازی به گارانتی دارد، آنچه از آن با عنوان حفاظ شاخ گوزنی یاد می شود دارای 2 کاربرد زیبایی و ایمنی ساختمان است تا از سرقت و ورود ناخواسته دیگران جلوگیری کند.

این حفاظ ها با ایده گرفتن از بوته های خار بیابانی و شاخ گوزن طراحی شده اند، غیر از نام حفاظ شاخ گوزنی و حفاظ بوته ای طراحان و تولید کننده گان نام های مختلفی بر این محصول گذاشته اند.

حفاظ گوزنی، حفاظ بوته خاری، حفاظ فرفورژه، حفاظ گلنرده، نرده دیواری، نرده بوته ای، نرده شاخ گوزنی، حفاظ ساختمان، نرده ساختمان، حفاظ خورشیدی، حفاظ هلالی، فنس بوته خاری، حصار دیواری، حصار شاخ گوزنی، حفاظ خاری، محافظ بوته ای، حفاظ دیواری بوته ای، حفاظ دیواری بوته خاری، حفاظ آبشاری، حفاظ شاخ بزی، حفاظ مارپیچ، حفاظ لاله ای، نرده حفاظ، حفاظ حیاط از جمله این نام ها است.

به هر حال صرف نظر از اینکه ساختمان آپارتمان است یا ویلا و باغ، کاربری تجاری دارد، مسکونی است یا اداری می توان از این محصول استفاده کرد.

حفاظ های شاخ گوزنی نه تنها بر بالای دیوار، بلکه جلوی پنجره ها و بالای تراس و بالکن هم قابل نصب است.

گروه صنعتی پارسیان دژ آمادگی خود را برای ساخت و نصب حفاظ ها با برترین کیفیت و زیباترین طراحی اعلام می دارد.

تماس با کارشناسان فروش(مشاوره رایگان) :   

۰۲۱-۵۵۷۷۶۶۰۴

۰۹۱۰۹۷۸۸۶۲۳

آدرس : تهران ، بازار آهن شاد آباد ،گروه صنعتی پارسیان دژ

۲۸ آبان ۰۱ ، ۱۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پارسیان دژ

درب آکاردئونی پارسیان دژ

 

گروه صنعتی پارسیان دژ

 

 

 

 

پارسیان دژ سازنده تخصصی درب آکاردئونی و نرده حفاظ  

رنگ آمیزی ،تحویل درب منزل و نصب توسط متخصصین به صورت کاملاً رایگان.
چرا درب آکاردئونی پارسیان دژ ؟ 

۱. کمترین میزان خطا در ساخت و حرکت بسیار روان درب ها به جهت استفاده از بروز ترین تکنولوژی و خبره ترین متخصصین . 
۲.دارای ضریب امنیتی بیشتر نسبت به نمونه های دست ساز. 
۳.استحکام بی نظیر پرچ ها بدلیل استفاده از مرغوب ترین مواد اولیه. 
۴. دارای صدای بسیار کمتر هنگام باز و بست نسبت به نمونه های دست ساز. 
۵. بازرسی های متعدد جوش و تضمین کیفیت در فرآیند های تولید توسط واحد تضمین کیفیت. 
۶. قیمت بسیار مناسب. 

۷. افتخار همکاری با ارگان های بزرگ دولتی و خصوصی .

۸. رنگ آمیزی رایگان

۹.حمل و نصب رایگان .

۱۰.بازدید و مشاوره رایگان توسط متخصصین.

 

تماس با کارشناسان فروش(مشاوره رایگان) :

۰۲۱-۵۵۷۷۶۶۰۴

۰۹۱۰۹۷۸۸۶۲۳

آدرس : تهران ، بازار آهن شاد آباد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۸ آبان ۰۱ ، ۱۱:۲۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پارسیان دژ